«الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»      عاقلان هدایت یافته،حرفها را میشنوند و سپس بهترین را انتخاب میکنند(سوره مبارکه زمر آیه 18)      
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 13:54 - 2024 May 11
کد خبر: ۱۰۰۲۱
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۸:۳۶
کافه داستان نای ذی / داستان‌های پند آموز شب
میگویند که دو برادر بودند که پس از مرگ پدر، یکی جای پدر به زرگری نشست و دیگری برای اینکه از شر وسوسه های شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفت و غار نشین گردید.



روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار میدهد تا در شهر به برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد. چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر میرسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان میکند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار میدهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی میرود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی زنی امتحان میکند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین میریزد. چون زرگر این را می بیند میگوید: «ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند...» و شعری از استاد سخن سعدی: _شنیدم زاهدی در کوهساری_ _قناعت کرده از مردم به غاری_ _بدو گفتم چرا در شهر نائی_ _که از آزار غربت وا رهائی_ _بگفت آنجا پریرویان نغزند_ _چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
مرضیه محمدی
منبع: تولیدی
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربحث ترین عناوین