اعتدالیون ،انقلابیون و وفاقیون / گویا در سرزمین پرآفتاب شهر پشتِ کوهِ قاف ، فقط باد تغییر میکند، نه بادبانها!!!
روزی روزگاری در سرزمینی پرآفتاب شهر پشتِ کوهِ قاف ، قصری بود که بر فراز کوهی دست نیافتنی برای اکثر جوانان و نخبگان آن شهر ، سالها بود ساکنانی بعضا عجیب و فناناپذیر داشت.
این ساکنان که خود را در آن زمان «میزدار (مدیر) » مینامیدند و در گوشه گوشه شهر پشت کوه قاف هر کدام قلمرویی برای خود تعریف کرده بودند، هنر خاصی داشتند: با هر بادی که از مرکز وزیدن میگرفت، رنگ عوض میکردند، بیآنکه از جایشان تکان بخورند و سکان را به نیروی تازه نفس با اندیشه جدید بدهد و البته این وضعیت در شهرهای اطراف شهرِ پشت کوه قاف نبود و همین نکته ساکنان شهر پشت کوهِ قاف را آزار میداد
در عهد شیخ کلیدساز، آنان خود را معتدل میخواندند و ژست لبخند ملیح میگرفتند. چون انقلابیها آمد،خیلی از همانها کفن پوشیدند و شعار انقلابی دادند و در جای خود جا خشک کردند و زمانی نیز که نوای همدلی و وفاق شنیده شد، همانها با نَفَس وفاقی، شعار همدلی دادند و همچنان بر مرکب گرم و نرم خود نشستند.
ولی ای دل غافل! میز همان میز است، پروندهها همان روی میز، مردم همان تقریبا بینصیب، و کار همان غالبا بیسرانجام.
روزی یکی از اهالی سادهدل سرزمین پر آفتاب شهر پشتِ کوهِ قاف ، پای دارالحکومه فریاد برآورد: «ایهاالناس! اگر مشکل ما میزدار(مدیر) نیست ، پس این همه دعوا برای تعویض شعارها برای چیست؟ این همه سینهچاکی و وعده برای گرهگشایی پس کجاست گرهگشایش؟ اگر هر بار فقط شعار و پلاکارد عوض میشود و میزداران قبلی همچنان پابرجا هستند، پس ایراد و مشکلات شهر پشتِ کوهِ قاف از کجاست؟» ، چرا در شهرهای دیگر این بلاد اوضاع میزدارن و مشکلات اینگونه نیست و همه چیز سر جای خودش است؟
پیری دانا که سالهاست از کار افتاده اما هنوز از عقل نیفتاده و در شهر پشتِ کوهِ قاف محاسن خود را سفید کرده بود، لبخندی زد و گفت: «فرزندم ، نکته ای به تو میگویم و مَثَلی برایت میزنم سربسته ، *در این شهر سالهاست فقط باد تغییر میکند، نه بادبانها...* »
تذکر : این حکایت طنز و کاملا غیر واقعیست و بیان آن به این دلیل است که با مقایسه آن با وضعیت خود شکر گزار باشیم که مشکلاتی که روزگاری گریبانگیر مردم سرزمین پرآفتاب شهر پشتِ کوهِ قاف بوده ، اکنون گریبانگیر ما نیست!!!!